زندگی بی عشق مانند تن بی جان است. برخی بر این باورند که پیوستگی اجزای هستی بی عشق شدنی نیست و اگر ذرات وجود به هم پیوسته اند، به جادوی کیمیای عشق است.
از این روست که هر کسی از هر قوم و قبیله ای و قشر و طائفه ای ، اگر بخواهد سخنی پر معنا بگوید و یا از حقیقت چیزی پر بردارد، از عشق سخن می گوید. این گونه است که عشق تنها واژه محبوب همگانی است که حتی کودکان نیز آن را بر زبان جاری می کنند و همگان بی استثنا با تک تک حروف واژگانی آن خود را سیراب کرده و با آن حال می کنند.
کتاب های شاعران و اهل دل و ایمان سرشار از این واژه زیباست. واژه ای که اگر بر مرده قرار دهند جان می گیرد و اگر بر زخمی بپاشاند درمان می کند. از این روست که آن را اکسیر زندگی گفته اند و بر این باورند که هستی به عشق ساخته و پرداخته شده ا ست و جان مایه هر چیزی است.
با این همه در کتاب الهی هیچ از این واژه عربی استفاده نشده و حتی حکم اکسیری دور از دسترس را در روایات پیدا کرده است. با آن که خداوند بارها و بارها از واژه حب بهره گرفته است و در روایات نیز به فراوانی از این واژه سود جسته شده و حتی ایمان را جز حب ندانسته اند، ولی کم تر جایی است که از واژه عشق بهره گرفته شده باشد.
به نظر می رسد که این اکسیر گران بها و نادره دوران با همه وجود و حضورش در هستی، از نظر خدا و معصوم (ع) در چنان جایگاه رفیع و بلندی نشسته است که نمی بایست هرگز به زیر آید و در میان کوی و برزن در خاک و خون غلتد و نامش بر زبان ها جاری شود.
این همه جا نشین ، با آن که بر زبان کودکان کوی و برزن جاری می شود و در هر ذره ای از ذرات هستی حضور قوی و بی مانند خود را حفظ می کند ولی در چنان بلندای نشسته است که دور از دسترس همگانی است. نام و آوازه اش هر کوی و برزنی را پر کرده و شهره اش جایی را فرو ننهاده است؛ چنان که حضورش نیز چنین است ولی به گواهی قرآن و روایت کمال جمالش دور از دسترس است. از این رو می توان عشق را همانند خداوند مصداقی از هوالاول و الاخر و هو الظاهر و الباطن دانست که در عین نزدیکی دور است و در عین ظهور در باطن و نهان می باشد.
برخی بر این باورند که عشق مانند داروی کمیابی است که تنها در دسترس حکیم ماهر و برای دردهای خاصی است و از این رو دارای حرمت و حریم مخصوصی است و بر همین اساس قرآن و روایت کم تر بدان توسل وعنایت ظاهری داشته است.
اما به نظر می رسد که حضور آن چون کلمه وجود و واژه خداست که همه جاست و نیازی به تکرار خود نمی بیند؛ زیرا همان گونه که در عرفان وجود را نام دیگر خدا گرفته اند در فرهنگ عمومی مردم نام دیگر خداوند همان عشق است که در همه جا ساری و جاری است.
در این وادی عشق تنها کسانی نرد عشق باختند که چون حسین (ع) و یارانش ، خود را با خدا معامله کردند. از این روست که امیرمومنان علی (ع) در هنگام حضور در کربلا می فرماید: واهاً لک ایتها التربة ههنا مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء ؛ ای خاک ! خوشا به تو. اینجا بار انداز سواران و قتلگاه عاشقان است. (بحارالانوار، ج 9 ، ص 580 و نیز نفس المهموم ، ص 206)
عشق حالتی از مقام حب و محبت است. هنگامی که محبت بر فکر و عقل چیره شود و زمام شخص را در دست گیرد آن زمان را عشق گویند ؛ چون دیگر عقل و هوشی نیست تا فکر و اندیشه و حساب و کتابی باشد:
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.